شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولو

عیدت مبارک کوچولوی من

بلخره امروز عید فطر شد عزیزکم ، و به همین خاطر ! و تعطیلی چند روزه ای که در پیشه ، دیگه مراسم  سیسمونی چیدنت به تاریخ نامشخصی موکول شد !  آخه زنگ زدیم که ببینیم سرویس چوب تخت و کمدت رسیده که گفتن رسیده اما تو انباره و تا چک بشن  و بفرستن میخوره به روز بعد ، که اونم اگه تعطیل نباشه ! اونوقت تماس میگیرن ، اگرنه که میره بعد تعطیلات! اینم از این! فکر کن ! این دو هفته رو منتظر بودیم که برسه ، حالا که رسیده باید منتظر تموم شدن تعطیلات باشیم  من که عجله ای ندارم ، اما خاله جونت باید برگرده اصفهان و خب بدون اون  اصلا لطفی نداره ! داره؟ نه ! هـــــــی خدای مهربون ! یعنی میشه فردا یهو بگن بیاین سرویستون آمادست ببرین ؟!...
29 مرداد 1391

هفته ی سی و چهار؟ یا پنج؟

این اختلافی که بین علماست ، ببخشید اختلافی که بین تاریخ سیکل و تاریخ سونوگرافی هست!   آدمو یه هفته ده روزی سرگردون میکنه واسه تعیین هفته ها! الان باز به حساب سونو اگه بخوام بگم امروز هفته سی و سه هم تموم شده و رفتیم سی و چهار ، به حساب تاریخ سیکل هم میریم هفته سی و پنجٰ٬‍ ... خب زیادم مهم نیست ، مهم اینه که وقتی که کاملا رسیده و پخته ! شدی دنیا بیای چه فرقی میکنه پنجم مهر یا دوازدهم مهر؟  در هر صورت که میشی نیمه دومی! که اونم اصلا برام مهم نیست! این روزا هر حرکتی میکنی کل شکم منو تکون میدی ! جا کم شده و وقتی میچرخی من یه حالی میشم انگار شکمم داره جدا میشه ! نمیدونم چطوری توضیحش بدم !  شبا هم که ماشالا ! هرجور ...
25 مرداد 1391

سکسکه

هورا ! بلخره سکسکه های پسرک معلوم شد ! یا کشف شد؟ یا شروع شد ! نمیدونم؟! خلاصه که خیلی وقت بود که از این ور و اون ور راجع به سکسکه ی نی نی شنیده و خونده بودم و همش برام سوال بود چرا من متوجه چیزی نمیشم؟  این آخریا هی میرفتم تو نخ تکون خوردنا! لگد زدنا و قلقلک دادن های پسرک بلکه چیز تازه ای کشف کنم که بشه گفت سکسه ست! اما نه هیچ خبری نبود ...! تا دیشب که خسته و کوفته و خوابالو پریدم تو تخت که بخوابم ، طبق معمول هر شب واسه اینکه یه جای راحت برای پسرک پیدا شه و پهلو و دنده ی بیچاره رو سوراخ نکنه صدبار غلت زدم تا بلخره یه جا مستقر شدیم ! که احساس کردم پسرک خیلی زیادی ریتمیک و منظم ! داره قل میخوره ... یا نه اصلا این وول و قل نیست !&zwnj...
18 مرداد 1391

معجزه ی کوچولوی من

فقط اگه شما یه مادر باردار باشین از دیدن حجمی به اندازه یه توپ پینگ پونگ که زیر پوست شکمتون این ور و اون ور میره نه تنها وحشت نمیکنین بلکه بی اختیار اشک میریزین از خوشی ! از لمسش لذت میبرین ، حتی میتونین با سه انگشت اون توپ کوچولو رو تو دستتون نگه دارین چند لحظه و قلقلکش بدین و شاهد بازی و قایم موشکش باشین ! و از تصور اینکه دارین زانو ها یا آرنج ها یا باسن کوچولوی فرزندتون رو نوازش میکنین غرق خوشی بشین !   از اینکه حجم شکمتون به هم بریزه ، کج و کوله بشه ، بالا پایین بره و یا ناگهان یه تکون محکم بخوره با صدای بلند میخندید! چون میدونین اون تو ، یه کوچولو ، یه انسان واقعی هست ! که به زودی واقعی تر هم میشه ! دیدن این اتفاقای عجیب و غریب...
12 مرداد 1391

خلاصه اخبار ! و سلام ماه هشتم بارداری

اینقدر اینترنتم سرعتش حرص میده حتی نمیتونم راحت وارد وبلاگ بشم چه برسه اینکه آپ کنم ! گل پسرم ، شازده کوچولوی هم چنان بی نامم!  امروز فردا طبق حساب سونو میریم هفته سی و دو ! یعنی سلام ماه هشت !  البته طبق تاریخی که دکتر حساب و کتاب میکنه یه هفته ای هست رفتیم تو ماه هشت  اما خب باز واسه اطمینان ما همون یه هفته کمتر رو حساب میکنیم‌! هه یعنی شما قند عسلم تو همچین تیپ و هیبتی هستی الان!    خدا روشکر حالت خوبه عزیزکم ، تو چکاپ ها فعلا تو حالت از منم بهتره ! من که با این قند تلخ و کوفتی ! حسابی اوقاتم تلخ شده !  آخرین آزمایشم حسابی اوضاع رو داغون نشون میده !  امروز رفتم دکتر و اونم باز برام ...
11 مرداد 1391
1